: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
در جلسه تلاوت قرآن ابتدا یک پرفسور ترک درباره تاریخچه مسجد اطلاعاتی را به ملکه الیزابت ارائه کرد و سپس پرفسور محمد امین عضو هیات علمی دانشکده الهیات دانشگاه اولوداغ ترکیه آیاتی چند از قرآن کریم را تلاوت کرد.
برپایه این گزارش ملکه الیزابت قبل از شروع قرائت قرآن به دستان خود دستکش کشید که این موضوع توجه حاضران را به خود جلب کرد.
ملکه همچنین در پایان این جلسه یک جلد قرآن کریم را از دستان مفتی بورسا دریافت کرد.
ملکه الیزابت دوم و دوک ادیمبرگ روز سه شنبه برای دیداری چهار روزه عازم انکارا پایتخت ترکیه شدند.
در تصاویر ملکه در کنار همسر محجبه عبدالله گل رییس جمهور ترکیه دیده می شود که در حال ورود به مسجد یاشیل برای گوش دادن به تلاوت قرآن کریم است...
نوشته شده توسط : حامد بهجتی
پروین اعتصامی در سال 1285 هجری شمسی در خانواده ای دانش پرور و اهل قلم به دنیا آمد . در دوران کودکی، زبان های فارسی و عربی را زیر نظر معلمین خصوصی در منزل و زبان انگلیسی را در مدرسه آمریکاییها فراگرفت.
ذوق سرشار و وجدان بیدار پروین با آشناییش به فنون ادب درهم آمیخت و وی را در زمان حیات کوتاه خود به جایگاه بلندی رساند.
دیوان پروین ، شامل 248 قطعه شعر می باشد که 65 قطعه از آن به صورت مناظره می باشد، که به شیوه ای هنرمندانه به پند و اندرز و شرح پریشانی مستمندان و انتقاد از عالمان بی عمل می باشد.
مناظره میان گل و گیاه ، نخ و سوزن ، سیر و پیاز ، مور و مار، دیگ و تاوه ، مست و هشیار .....که با طنزی لطیف همراه است ، گویای اشاراتی است واضح و روشن که وی در آن ها به ترسیم فساد و تزویر اجتماع زمان خود می پردازد. بنابراین شعر پروین از برجسته ترین نمونه های شعر تعلیمی به حساب می آید.
پروین رمز عظمت و بزرگی انسان را در گرو تربیت یافتن در دامان مادر می داند و می گوید:
اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت ،
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.
پروین زنی صریح اللهجه و صادق بود که اعتقاد داشت باید از سر جان به جانبداری از حقیقت برخاست و سخن حق را به هر قیمتی به زبان جاری کرد :
وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است
شمشیر روز معرکه زشت است در نیام!
پروین پادشاهان را به گرگهایی تشبیه نموده که لباس شبان بر تن کرده اند و در جایی از زبان پیرزنی می گوید:
ما را به چوب و رخت شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست!
پروین در سال 1320 هجری شمسی دیده از جهان فروبست.
روحش شاد و یادش گرامی . . .
نوشته شده توسط : حامد بهجتی
در افسانه ها آمده روزی که خـداوند جهـان را آفرید فرشـتگان مقرب را به بارگاه خـود فرا خـواند و از آنهـا خواست تا برای پنهـان کـردن راز زنـدگی پیشنهاد بدهنـد .
یکی از فرشتگان به پروردگار گفت : خداوندا آن را در زیرزمین مدفون کن .
فرشته دیگـری گفت : آن را در زیر دریاها قرار بـده .
و سـومی گفت : راز زنـدگی را در کوهـها قرار بده .
ولی خـداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط
تعـداد کمی از بنـدگانم قادر خواهند بود آن را بیـابنـد ؛ در حالی که من
می خواهم راز زنـدگی در دسترس همه بنـدگانم باشـد .
در این هنگام یکی از فرشتگان گفت : فهمیدم کجا ؛ ای خدای مهربان
راز زندگی را در قلب بنـدگانت قرار بده زیرا هیچ کس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند .
نوشته شده توسط : حامد بهجتی
جبران خلیل جبران
کتاب پیامبر
"به زندگی امیدوار باش"
نوشته شده توسط : حامد بهجتی
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟ زخمی ام - زخمی سراپا میشناسیدم؟ با شما طیکردهام راه درازی را خسته هستم- خسته آیا میشناسیدم؟ راه ششصد سالهای از دفترحافظ تا غزلهای شماها، میشناسیدم؟ این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است من همان خورشیدم اما، میشناسیدم پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟ میشناسد چشمهایم چهرههاتان را همچنانی که شماها میشناسیدم اینچنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم! من همان دریایتان ای رهروان عشق رودهای رو به دریا! می شناسیدم اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود عشق(قیس) و( حسن)لیلا میشناسیدم؟ در کف(فرهاد)تیشه من نهادم، من! من بریدم(بیستون) را می شناسیدم مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام با همین دیوار حتی میشناسیدم من همانم, مهربان سالهای دور رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
|
نوشته شده توسط : حامد بهجتی
«همانا جبران بلا، پاداشی والا دارد. پس اگر خدا بندهای را دوست بدارد او را گرفتار نماید، آنکه با صبر و تاْمل آن را پشتسر گذارد خدا از او خشنود گردد و آنکه رنجور و سست گردد خدا از او در غضب آید.»
نوشته شده توسط : حامد بهجتی
|
| |
پنج وارونه چه معنا دارد؟؟? خواهر کوچکم این را پرسید? من به او خندیدم? کمی آزرده و حیرت زده گفت? روی دیوار و درختان دیدم? بازهم خندیدم? گفت دیروز خودم دیدم? مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد? آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید? بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم? بعدها وقتی غم? سقف کوتاه دلت را خم کرد? بی گمان می فهمی? پنج وارونه چه معنا دارد
|
نوشته شده توسط : حامد بهجتی
توانایی...
توانایی و استعداد بالقوه ای که در هر انسان وجود دارد ، به پهناوری نظام هستی است. برای پیوستن به چنین نیرویی ، باید با خود واقعی خویش همنوا شد و با معنای راستین زندگی همگام بود و این همنوایی و همگامی محتاج جهشی عظیم است.
هرکس می تواند با مهار کردن تواناییهای باطنی ، در تن ، ذهن و امور خود اعجاز کند. به بیانی دیگر ، ما همه چیز را در باطن خود داریم و ابزاری را که برای کام جویی از اینجا و اکنون بدان نیاز است، در اختیار ماست. برای آفرینش لحظات سرشار از اعجاز ، سرخوشی ، سلامت و آرامش خیال، باید ژرف ترین نگرشها را نسبت به زندگی کشف کنیم و آنگاه با پالایش گرایشها از آنچه منفی است ، برای اندیشه و مفاهیم مثبت جا باز کنیم. باید کاری کنیم که این انرژی ما را لبریز کند و از وجودمان بتراود.
نوشته شده توسط : حامد بهجتی
این است یک عشق جاودانه
لحظه ایست عاشقانه
کلامیست صادقانه
پرسید چقدر مرا دوست داری ؟
سکوتی کردم چند لحظه به چشمهایش خیره شدم ،
گفتم :
دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقم ، عاشق یک عاشق واقعی ، عاشق تو....
عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری میکند ،
به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم....
به اندازه تمام لحظه های زندگی ام تا آخر عمرم عاشقم !
به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم ، دوستت دارم !
به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو در زیر باران قدم میزنم عاشق بارانم
به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره های باران دوستت دارم !
به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره میشوم ،
به اندازه تمام ستاره های آسمان دوستت دارم!
به عشق دیدنت بی قرارم ، حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات
در دل ندارم،به اندازه تمام لحظه های بیقراری و دلتنگی دوستت دارم ...
من که عاشق چشمهایت هستم ، عاشق گرفتن دستهای مهربانت هستم ،
به عشق نگاه به آن چشمهای زیبایت دوستت دارم..
لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است ، آنگاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن
نفسگیر است !
به شیرینی لحظه های عاشقی دوستت دارم !
من که تنها تو را دارم ، از تمام دار دنیا تنها تو را میخواهم ، تو تنها آرزویم هستی
به اندازه تمام آرزوهایم که تنها تویی ، به اندازه دنیا که میخواهم دنیا نباشد و تنها تو
برای من باشی ، به اندازه همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو ای
عشق من ، ای بهترینم به عشق همه این عشقها دوستت دارم !
پرسیدم به جواب این سوال رسیدی؟
اینبار او سکوت کرد و اینبار او با چشمهای خیسش به چشمهایم خیره شد!
اشکهایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه همچنان ادامه داشت
و باز گفتم : به اندازه وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست دوستت دارم!
نوشته شده توسط : حامد بهجتی