: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
خواهم انداخت بر آب
دور خواهم شد ازین خاک غریب..
که در آن هیچ کسی نیست که در پیشهء عشق:
قهرمانان را بیدار کند!
قایق از تور تهی..
ودل از آرزوی مروارید.
همچنان خواهم راند نه به آبی ها دل خواهم بست...
نه به دریاـ پریانی که سر از آب بدر می آرند.
ودر آن تابش تنهایی ماهیگیران..
می فشاند فسون از سر گیسو هاشان!
همچنان خواهم راند!
همچنان خواهم خواند!
دور باید شد ـدور...
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سر شاری یک خوشهء انگور نبود.
هیچ آئینهء تالاری ـ سر خوشی ها را تکرار نکرد!
چاله آبی حتی مشعلی را ننمود!
دور باید شد ـدور...
شب سرودش را خواند.
نوبت پنجره هاست..
همچنان خواهم خواند!
همچنان خواهم راند!
پشت دریاها شهریست: که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است.
خاک ـ موسیقی احساس تو را می شنود.
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد!!
پشت دریاها شهریست: که در آن وسعت خورشید به اندازهء چشمان سحر خیزان است!
شاعران وارث آب و خرد و ...
روشنی اند.
پشت دریاها شهریست:
قایقی باید ساخت...!
نوشته شده توسط : حامد بهجتی