: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: پيوندهاي روزانه :
زمان? پر آشوبی است!
در تپش ثانیههای روزگار عمرم،
دیر زمانی است، آرامشم را به باد فراموشی سپردهام.
در کوچه پس کوچههای بنبست انتظار دیدهام،
در واپسین لحظات آدینه،
همچنان چشم به راه آمدنت بودم.
باورم نمیشد!
گمان نمیبردم که باز هم آدینهای گذشت و اما نیامدی...
اما به ناگاه، در هیاهوی سکوتِ بر غروب نشسته،
باد پاییزی وزیدن گرفت.
در هجوم افکار پرتلاطم،
ندایی درونی، از اعماق وجودم، فریاد برآورد:
انتظارتان را بنگرید...!
به کدامین دل نوای العجل دارید؟
به کدامین منتظر، دیدههایتان در افق خیره مانده است؟
غروب خورشید را بنگرید...
آیا نشانی از برای خجلت نبود؟
شِکوههای پرندگان و فریاد جمادات را میشنوید؟
منتظران چشم به راه...
دیده از افق فرو گیرید...
به درون خود بنگرید....
بوی انتظار را در بهار دلهایتان استشمام میکنید؟
پس به کدامین بهار، به انتظار نشستهاید؟
به کدامین منتظر، در افق چشم دوختهاید؟
به کدامین آبرو، ادّعای آمدن دارید؟
به کدامین دل، نوای العجل دارید؟
به کدامین انتظار، منتظرید؟
به ناگاه، در تلاطم ثانیههای خجلت و شرم،
آخرین سخن، این بود...
"استغفرالله و اسئله التوبه"
آمین یا رب العالمین
نوشته شده توسط : حامد بهجتی